درسا درسا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس کوچولو

نه ماهگیت مبارک

دختر نازم نه ماهگیت مبارک عزیز مامان عشق زندگی من در چنین ساعتی و در این تاریخ چشم به دنیا گشود و دل مامان و بابا رو خیلی خوشحال کرد ما از خدا برای این فرشته زیبای زندگی سپاسگزارم، دخترم در هشت ماهگی خیلی کارهای جدید یاد گرفت اول اینکه دو تا دندون در آورد بعد چهار دسته پا می کنه و بوس کردن رو یاد گرفته و همینطور وقتی بابا جونش میخواد ببرش بیرون با ما بای بای میکنه و راستی دیشب برای اولین بار جیگر مامان به شکم خوابیده بود خیلی دیدنی بود من که خیلی ذوق می زدم دلم می خواست توی بغلم کنم فشارش بدم. خیلی دوست دارم الهی هزار ساله شی.                      ...
12 ارديبهشت 1392

لطف خداوند به عزیز مامان

امروز خیلی روز استرس آور و ناراحتی بود کلا این هفته، هفته جالبی نبود چون تا امروز دو اتفاق بدی برای عزیز مامان افتاده که به خیر گذشته البته من این را فقط معجزه خداوند می دانم. اینرو میدونم که همیشه دو تا فرشته مواظب این جیگرگوشه های ما هستند دو روز قبل درسا جون از روی تخت افتاد خیلی خدا رحم کرد و امروز هم پلاک چهار قل که به لباسش می زدم نزدیک بود بخوره که فاطمه زهرا مواظبش بود من درسا جون رو روی تخت خودش خوابونده بودم که یکدفعه صدای اومد رفتم دیدیم پس آورده اول فکر کردم طبیعی اما تا بلندش کردم پلاک از توی دهنش اومد بیرون بعد هر چه دنبال مهره ابی و سنجاق گشتم پیدا نکردم فکر کردم خدای نکرده قورت داده تمام تختشو و لباساشو گشتم ولی پیدا نکردم د...
20 فروردين 1392

عکسهای یادگاری از نوروز 92

سلام عزیزان؛ دختر مامان وارد هشت ماهگی شد ولی چون مشهد نبودیم نتونستم مطلب برات بذارم. ولی از اول سال 92 عکس گرفتم که میذارم برات خوشگل من دیروز یکی از دندونانش در اومد عزیز مامان 28 اسفند به اتفاق خانواده و مامان زری  اولین مسافرتشو به تهران رفت و امروز صبح برگشتیم خونه، جاتون خیلی خالی بود. خیلی خیلی خوش گذشت .                     ...
17 فروردين 1392

هفت ماهگیت مبارک

عزیز مامان هفت ماهگیت مبارک انشاا.. همیشه سالم باشی درسای من شنبه وارد 7 ماهگی شد. من با بابا مرتضی رفتیم واکسن نانازمو زدیم خیلی گریه کرد تا دو روز بیحال بود. خیلی دوست داشتم که همون روز براش نوشته بذارم ولی چون گلم بیحال بود نتونستم امروز هم خیلی برف شدیدی اومده و بابا مرتضی نرفته سرکار پیش دختر نازش مونده من هم از فرصت استفاده کردم تا برای دختر قشنگم نوشته ای به یادگار بذارم. خیلی خیلی دوست داریم مامان و بابا ، خواهر جون. ...
17 اسفند 1391