درسا درسا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرنسس کوچولو

هفت ماهگیت مبارک

عزیز مامان هفت ماهگیت مبارک انشاا.. همیشه سالم باشی درسای من شنبه وارد 7 ماهگی شد. من با بابا مرتضی رفتیم واکسن نانازمو زدیم خیلی گریه کرد تا دو روز بیحال بود. خیلی دوست داشتم که همون روز براش نوشته بذارم ولی چون گلم بیحال بود نتونستم امروز هم خیلی برف شدیدی اومده و بابا مرتضی نرفته سرکار پیش دختر نازش مونده من هم از فرصت استفاده کردم تا برای دختر قشنگم نوشته ای به یادگار بذارم. خیلی خیلی دوست داریم مامان و بابا ، خواهر جون. ...
17 اسفند 1391

شش ماهگی

سلام  پرنسس من الان تو در ماه ششم هستی که مامان تازه اینترنتشو وصل کرده و داره برات مطلب می نویسی عزیز مامان تو در دو شب پیش خیلی بی قراری کردی چون مامان زهره داروی استفاده کرده بود که نمی تونست تا 24 ساعت به دختر نازنینش شیر بده و تو تا ساعت 6 صبح یک ریز گریه کردی و مامانو بابا رو خیلی ناراحت کردی بالاخره با تجویز دکتر من ساعت 9/5 شب به تو شیر دادم و دخترم خیلی خوشحال شد انشاء ا.. دیگه این اتفاق نمی افته. درسا جونم خیلی خیلی خیلی دوست. دارم مامان بابا خواهر جون ...
17 اسفند 1391

درسا در تولد پسرخاله

   درسا پرسنس من ما در روز پنجشنبه با مادرجان و خواهر جون رفتیم فریمان تولد امیر جون   تو خیلی خوشحال بودی بیشتر راه  رو خوابیدی ولی شب بخاطر اینکه بابا مرتضی رو ندیده بودی خیلی بی قراری کردی چون بابا جون کار داشت نتونست با ما بیاید ولی روز جمعه زود خودشو به دختر نازش رسوند خیلی خوشحال شد درسا مامان وقتی بابا جونشو دید خلاصه همه با هم خونه خاله جون رو تزئین کردیم و تو جیگر مامان هی بادکنک می ترکندی ساعت چهار تولد شروع شد و من تورو حاضر کردم خیلی خوشگل شده بودی مثل فرشته ها شده بودی حالا من چند تا از عکسهای اون روز رو برات می زارم . دوست داریم عزیز مامان و بابا پسرخاله جون تولدت مبارک   ...
8 اسفند 1391

5ماهگیت مبارک عزیزم

درسا جون 5 ماه از بودن شیرینت گذشت . مبارک باشه  ماهگیت و امیدوارم که همه روزهای زندگیت مبارک و شیرین باشه.       نفس مامانی 5 ماهگیت مبارک . هرروزم از روز قبل زیبا و زیباتر شده با وجود تو نازنین . دوست دارم بی نهایت امیدوارم 200 سالگیت را جشن بگیرم.برایت از خدای بزرگ و مهربون بهترین هارو میخواهم . عزیز دل خاله خیلی شکلات دوست داره در کل شکموی خالشه، روز 5شنبه که همگی اونجا بودیم ( به مناسبت بازگشت مادرجونت از کربلا) زن دایی طاهره بهت شکلات میداد که البته مامانی شاکی بود. اما زن دایی گوش نمیکرد و بهت میداد و شما کلی خوشت اومده بود و وقتی هم که دیگه بهت نمیداد شما میزدی زیر گریه . س...
13 بهمن 1391

دل نوشته ایی از خواهر جون

به نام آن خدایی که فرشته ایی زیبا به ما عطا کرد گسترده شدن برگی با عشق و امید شاد باش میگویم و هدیه ام قلبی است که تا ابد ابدیت برایت خواهد تپید . خواهرم وجودت در زندگیم را با ١٥ شاخه گل مریم ٥ شاخه گل میخک ١٣٧٦ شاخه گل رز گل باران میکنم. و روزی هزاران بار از پروردگار خود بابت این که فرشته آسمانی را به ما عطا کرده است سپاسگزارم. عزیزکم می خواهم بدانی که خیلی خیلی دوست دارم . و امیدوارم بتوانم با اخلاقی خوش در کنار یکدیگر سپری کنیم وهمیشه در کنارت خواهم ماند نه به عنوان یک بزرگ تر بلکه به عنوان یک دوست و یک خواهر مهربان تا بتوانم همدم تنهایی هایت باشم. عروسک کوچولوی زندگی من خیلی خیلی دوست دارم. این گل با عشق فر...
8 بهمن 1391

چهار ماهگی درسا

4 ماهگیت مبارک عزیز دل مامانی من و بابایی بی نهایت دوست داریم با آمدنت زیباترین لحظات را به ما هدیه کردی پرنسس کوچولو  ٤ماهگیت مبارک عزیز دل خاله امیدوارم سالیان سال درکنار مامان و بابایی و خواهر جون خوب و خوش باشی و لحظات قشنگی در کنار هم داشته باشید. دوست دارم عزیزم بی  نهایت عکسهای 4ماهگی درساجون ...
21 دی 1391

اولین غذای درسا

اولین غذای درسا جون که یک فرنی ساده بود و در 4 ماهگی طبق نظر متخصص اطفال براش درست کردم تا جیگر مامانی زود زود بخوره و زود زود چاق و چله بشه و مامانیش کیف کنه ؟؟ !! اینم یه فیلم یه دقیقه ای از این حادثه مهم تاریخی در اولین های زندگی پرنسسم ثبت می کنم تا یادم باشد که ....   ...
21 دی 1391

درسا در 4 ماهگی

سلام عزیز دل خاله ، فعلا من برات پست میزارم تا اینترنت مامانی درست بشه بعد مامان گلت برات خاطرات و عکسهای خوشگلتو بزاره. 5شنبه همه خونه مادرجون(مامان مامانی) بودیم ، البته بابایی سر کار بود و شما و مامان و خواهرجون همراه ما اومدید برای خرید به بازار و برای پسرخاله لباس خریدیم. روز جمعه هم من خونه شما بودم و چند تا عکس ازت گرفتم که به یادگار برات میزارم. با مامانی و بابایی خواهرجون رفتیم خونه دختر خاله معصومه ، آخه نی نی خوشملش به دنیا اومده بود که یه عکس هم از محیا کوچولو گرفتیم. عمه جونت هم که امروز صبح ساعت 6 پرواز برای ترکیه داشتند، و از اونجا قراره برای یکی از کشورهای دیگه اقامت بگیرند. دل همگی ما براش تنگ میشه. مامان و...
20 آذر 1391