به هوش اومدن عمو جونم
سلام گل مامان ببخشید که نتونستم تو این مدت برات مطلب بذارم خودت بهتر می دونی که این روزها خیلی حوصله نداشتم بخاطر عمو جونت و اینکه 25 روز تهران بودیم اما امروز خیلی خیلی خوشحالم چون بابابی امروز صبح خبر خیلی خوبی بهمون داد عموجون به هوش اومده و از خدا هزاران بار شکر می کنم که بلاخره خدا صدایمون رو شنید و جواب داد و از خدا میخوام که هر چه زودتر بهش قدرت بده تا بتونه بلند شه و روز شماری میکنم که شرایط جور بشه تا بتونیم بریم تهران پیش عمو مسعود بازم خدایا هزار مرتبه شکر و از همه کسانی که برای شفای مسعود جان دعا کردن سپاسگزارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی