درسا درسا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس کوچولو

یک معجزه الهی

1392/2/12 14:06
نویسنده : مامان
143 بازدید
اشتراک گذاری

بهتون قول داده بودم که داستان دو ماهگی که دخترم شامل لطف الهی شده براتون بنویسم جریان از این قرار بود که درساجون من حدود دو ماه بود که خیلی جیغ میزد یک روز من یکدفعه داخل حلقشو دیدم که متوجه یک چیز غیر عادی شدم من تا سه، چهار روز ذهنم درگیر این مسئله شد و از هر کسی که میپرسیدم می گفتن تو خیلی حساسی باز هم خیالم راحت نشد این بود که از مرتضی جون خواهش کردم که دخترمونو به یک متخصص ببریم، بردیمش پیش آقای دکتر اعلمی فوق تخصص اطفال که ایشون تشخیص دادن که این یک نوع کیست می باشد ولی گفت خوشبختانه خوش خیم است نگران نباشید برای اطمینان بیشتر فردا صبح ساعت 8 بیاید بیمارستان تا همکاران دیگرم که فوق تخصص حلق و بینی هستند معاینه کنند مرتضی جون خیلی ناراحت بود همونجا خیلی گریه کرد البته من هم خیلی ترسیده بودم اما بخاطر اینکه مرتضی جان بیشتر نگران نشه خیلی خودمو کنترل کردم و به خدا پناه بردم خلاصه تا چند روز خیلی نگران و استرس داشتیم این شد که روز بعد رفتیم بیمارستان و پیش استادیاران مختلف  همه همین نظر را دادند که یک کیست است خلاصه تا 2 ظهر ما بیمارستان بودیم دکتر اعلمی فرمودن شما که این همه زحمت کشیدید یک نسخه هم پیش آقای دکتر شریفی نیا ببرینش تا ایشون هم ببینند اومدیم خونه مامانیش زاهدان بود که این خبر رو شنید خیلی ناراحت بود یکسره گریه می کرد مامان زری همون شب خودشو رسوند خیلی گریه کرد روز بعد من با مامان زری رفتیم مطب آقای دکتر شریفی نیا ایشون هم معاینه کردن همون حرفهای قبلی رو زدند و گفتن ولی تا الان اصلا سابقه نداشته که در نوزدان چنین کیستی وجود داشته باشد، این کیست مربوط به دوران نوجوانی است آقای دکتر شریفی نیا تشخیص دادند که کیست خوش خیم است ولی خیلی باید مواظب باشید چون دقیقا نزدیک مجرای تنفسی قرار داره و امکان داره خدانکرده اگر رشد کنه جلوی تنفس بچه رو بگیره برای همین باید ماهی یکدفعه بیاید معاینه اگر کیست رشد کرد باید جراحی شود وگرنه صبر می کنیم که کوچلو یکم بزرگ بشه اندازه کیست رو گفتن یک سانتیمتر در نیم سانت، من همان شب خیلی دلم شکست و با خدای خودم خیلی حرف زدم و از خدا خواستم که دخترمو شفا بده و نذاره که کوچولوی من به جراحی کشیده بشه چون خیلی کوچولو بود خلاصه خودم و مامانی و مامان جونش خیلی نذر و نیاز کردیم بلاخره خدا هم صدای ما رو شنید و جوابمونو داد روز بعد که دوباره درسا جون جیغ میکشید من دوباره توی گلوشو نگاه کردم دیدم که از کیست خبری نیست خیلی خوشحال شدم چند بار دقت کردم دیدیم واقعا نیست به مرتضی جون زنگ زدم اونم خیلی خوشحال شد بعدازظهر همون روز بردمش پیش دکتر اعلمی ایشون هم معاینه کردن گفت نیست ناپدید شده انگار که اصلا نبوده من  خیلی از خدا سپاسگزارم برای این لطف بزرگش بیشتر که این داستان رو در وب سایت دخترم گذاشتم این بود که برای همیشه توی ذهنمون باشه و فردا که کوچولوی من بزرگ میشه اینو بخونه و از خدای خودش سپاسگزار باشه و هیچ وقت و در تمام مراحل زندگیش خدا رو فراموش نکنه عزیز مامان خیلی خیلی دوست دارم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)