درسا درسا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس کوچولو

درسا در تولد پسرخاله

   درسا پرسنس من ما در روز پنجشنبه با مادرجان و خواهر جون رفتیم فریمان تولد امیر جون   تو خیلی خوشحال بودی بیشتر راه  رو خوابیدی ولی شب بخاطر اینکه بابا مرتضی رو ندیده بودی خیلی بی قراری کردی چون بابا جون کار داشت نتونست با ما بیاید ولی روز جمعه زود خودشو به دختر نازش رسوند خیلی خوشحال شد درسا مامان وقتی بابا جونشو دید خلاصه همه با هم خونه خاله جون رو تزئین کردیم و تو جیگر مامان هی بادکنک می ترکندی ساعت چهار تولد شروع شد و من تورو حاضر کردم خیلی خوشگل شده بودی مثل فرشته ها شده بودی حالا من چند تا از عکسهای اون روز رو برات می زارم . دوست داریم عزیز مامان و بابا پسرخاله جون تولدت مبارک   ...
8 اسفند 1391

5ماهگیت مبارک عزیزم

درسا جون 5 ماه از بودن شیرینت گذشت . مبارک باشه  ماهگیت و امیدوارم که همه روزهای زندگیت مبارک و شیرین باشه.       نفس مامانی 5 ماهگیت مبارک . هرروزم از روز قبل زیبا و زیباتر شده با وجود تو نازنین . دوست دارم بی نهایت امیدوارم 200 سالگیت را جشن بگیرم.برایت از خدای بزرگ و مهربون بهترین هارو میخواهم . عزیز دل خاله خیلی شکلات دوست داره در کل شکموی خالشه، روز 5شنبه که همگی اونجا بودیم ( به مناسبت بازگشت مادرجونت از کربلا) زن دایی طاهره بهت شکلات میداد که البته مامانی شاکی بود. اما زن دایی گوش نمیکرد و بهت میداد و شما کلی خوشت اومده بود و وقتی هم که دیگه بهت نمیداد شما میزدی زیر گریه . س...
13 بهمن 1391

دل نوشته ایی از خواهر جون

به نام آن خدایی که فرشته ایی زیبا به ما عطا کرد گسترده شدن برگی با عشق و امید شاد باش میگویم و هدیه ام قلبی است که تا ابد ابدیت برایت خواهد تپید . خواهرم وجودت در زندگیم را با ١٥ شاخه گل مریم ٥ شاخه گل میخک ١٣٧٦ شاخه گل رز گل باران میکنم. و روزی هزاران بار از پروردگار خود بابت این که فرشته آسمانی را به ما عطا کرده است سپاسگزارم. عزیزکم می خواهم بدانی که خیلی خیلی دوست دارم . و امیدوارم بتوانم با اخلاقی خوش در کنار یکدیگر سپری کنیم وهمیشه در کنارت خواهم ماند نه به عنوان یک بزرگ تر بلکه به عنوان یک دوست و یک خواهر مهربان تا بتوانم همدم تنهایی هایت باشم. عروسک کوچولوی زندگی من خیلی خیلی دوست دارم. این گل با عشق فر...
8 بهمن 1391

چهار ماهگی درسا

4 ماهگیت مبارک عزیز دل مامانی من و بابایی بی نهایت دوست داریم با آمدنت زیباترین لحظات را به ما هدیه کردی پرنسس کوچولو  ٤ماهگیت مبارک عزیز دل خاله امیدوارم سالیان سال درکنار مامان و بابایی و خواهر جون خوب و خوش باشی و لحظات قشنگی در کنار هم داشته باشید. دوست دارم عزیزم بی  نهایت عکسهای 4ماهگی درساجون ...
21 دی 1391

اولین غذای درسا

اولین غذای درسا جون که یک فرنی ساده بود و در 4 ماهگی طبق نظر متخصص اطفال براش درست کردم تا جیگر مامانی زود زود بخوره و زود زود چاق و چله بشه و مامانیش کیف کنه ؟؟ !! اینم یه فیلم یه دقیقه ای از این حادثه مهم تاریخی در اولین های زندگی پرنسسم ثبت می کنم تا یادم باشد که ....   ...
21 دی 1391

درسا در 4 ماهگی

سلام عزیز دل خاله ، فعلا من برات پست میزارم تا اینترنت مامانی درست بشه بعد مامان گلت برات خاطرات و عکسهای خوشگلتو بزاره. 5شنبه همه خونه مادرجون(مامان مامانی) بودیم ، البته بابایی سر کار بود و شما و مامان و خواهرجون همراه ما اومدید برای خرید به بازار و برای پسرخاله لباس خریدیم. روز جمعه هم من خونه شما بودم و چند تا عکس ازت گرفتم که به یادگار برات میزارم. با مامانی و بابایی خواهرجون رفتیم خونه دختر خاله معصومه ، آخه نی نی خوشملش به دنیا اومده بود که یه عکس هم از محیا کوچولو گرفتیم. عمه جونت هم که امروز صبح ساعت 6 پرواز برای ترکیه داشتند، و از اونجا قراره برای یکی از کشورهای دیگه اقامت بگیرند. دل همگی ما براش تنگ میشه. مامان و...
20 آذر 1391

3 ماهگی پرنسس

نفس مامانی سه ماه از حضورت در کنار من و بابایی و آبجی محدثه میگذره و رروزهایمان زیباتر از روز قبل در کنار پرنسس کوچولو میگذره و از خدای بزرگ و مهربون ممنونیم که تو رو به ما هدیه داد. تو و آبجی محدثه بهترین هدیه های خدای بزرگ و مهربون به من هستید. عاشقتونم   سه ماهگیت مبارک عزیزم ...
13 آذر 1391

درسا در 3 ماهگی

سلام عزیز دل مامانی چند تا عکس که به یادگار از شما انداختم را برایت اینجا میگزارم. یکی از عکس ها روی تابی که بابایی زحمت کشیده و درست کرده و من هم رواندازش و دوختم. این تاب به خاطر این است که شما حسابی دچار کولیک می شی و آروم کردنت مشکله، اما حالا خوشبختانه روی این تاب به آرومی چشایه کوچولوتو رو هم می زاری و می ری تو رویا ... فرشته کوچولو من و بابایی و آبجی محدثه بی نهایت دوستت داریم ...
13 آذر 1391

درسا خوابالود

امروز سه شنبه است که بابایی و مامانی و عمو مسعود و سمیرا جان و آقا محسن اینجا هستن و دارن وسایلاشونو جمع کنند برن تهران درسا جون هم خواب تشریف دارند مهمانها منتظرند که خانم بیدار بشه تا بدرقشون بکنه. ...
13 آذر 1391